1 دلتنگم و دیدار تو درمان منست بیرنگ رخت زمانه زندان منست
2 بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان منست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با
2 بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا
1 خورشید رخت ز آسمان بیرونست چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
2 عشق تو در درون جان من جا دارد وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
1 جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان که بحر تلخ بود جای گوهر و مرجان
2 وفای توست یکی بحر دیگر خوش خوار که چارجوی بهشت است از تکش جوشان
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به