-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده به دامی مانده مرغی لیک با هم آشیان مانده
2 تا تو رفتی جفا با من کنی من مردم و شادم که در دل حسرت جور منت ای آسمان مانده
3 نباید کرد عیب آن را که شد در خانقه ساکن همینش بس که دور از درگه پیرمغان مانده
4 به گوش او ندارد هیچ با بانگ جرس فرقی فغان خسته ای کاندر قفای کاروان مانده
5 برد گلچین گل ای بلبل چه از باد خزان نالی کدامین گل که در گلزار تا فصل خزان مانده
6 زدوری کردن از من او زدور از او نمودن من هم آن از روی من هم من خجل از روی آن مانده
7 بود ز آن لب (سحاب) اینک عیان سر چشمه ی حیوان چه غم از چشم کس گر چشمه ی حیوان نهان مانده