به گلشنی دلم از دست باغبان از اسیر شهرستانی غزل 202

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

به گلشنی دلم از دست باغبان تنگ است

1 به گلشنی دلم از دست باغبان تنگ است که جای نکهت گل هم به گلستان تنگ است

2 سخن به لعل که شد آشنا نمی دانم که دستگاه سخن بر سخنوران تنگ است

3 نگشته است کسی از فغان من دلتنگ ز میزبانی صبرم دل فغان تنگ است

4 دل شکفته چه جویم که غربتم وطن است چگونه بال گشایم که آسمان تنگ است

5 ز دست تیغ تو بس کار بر جهان شد تنگ لباس زخم بر اندام کشتگان تنگ است

6 ز بسکه پر شده از کینه ام دل عالم ز التفات بتان خلق عاشقان تنگ است

7 چنین که پر شده از آه من زمانه اسیر خیال عکس در آیینه گمان تنگ است

عکس نوشته
کامنت
comment