- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد
2 من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد
3 ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود مگر رحمی کند آن بیوفا و دست من گیرد
4 فغان از طبع شوخ او که چون در دلی گویم مرا در پیچد و صد نکته بر هر یک سخن گیرد
5 نسیمی گر وزد در کوی او سوزم من بیدل ز رشک آنکه ناگه بوی آن گل پیرهن گیرد
6 رود با مطرب و می هر شب آن گل در گلستانی فغانی با دل سوزان ره بیت الحزن گیرد