-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زمان نزع هجده ساله عاشق دختری دیدم ابا سیمای پراندوه و اندر رفته چشمانی:
2 فتاده گوشهای، اندر اتاقی زار و پژمرده ز فرط بیکسی، بنهاده بر دیوار پیشانی!
3 عیان می بود، که بیماری سل است، از وضع سیمایش بلی هم درد روحی بودش و هم درد جسمانی
4 چو گه فکر شفا می کرد، مأیوسانه می گفت این به غیر از مرگ دیگر نیست، بر این درد درمانی!
5 به ناگه از پس آه و سرشکی چند زد ضجه که آخر عشق، آیا زین سیه اختر چه می خواهی
6 اگر دل بود دادم من، وگر سر بود، بنهادم به دست خویش افتادم، ز پا آخر، چه می خواهی
7 زمان مرگم است ایدر، بنه آسوده ام دیگر خدا را در دم آخر! ز من دیگر چه می خواهی!
8 پس از این ناله او خورد اندکی غلت و دگرگون شد صدا زد مردم، اینک زین سپس ایدر چه می خواهی
9 سبک رخت سفر بربست، از دنیا و چشمانش به دنیا خیره بد کز این سفر کردن چه حاصل شد؟
10 ندانم آسمانا، بر تو زین واداشتن یک تن به سختی زندگانی کردن و مردن چه حاصل شد؟
11 ترا زین جانور، جان دادن و بگرفتن ای دنیا به غیر از مدتی، یک جانی آزردن چه حاصل شد؟
12 بگو باد هر «عشقی » آخر این ناکام را این سان به دنیا بهر رنج آوردن و بردن چه حاصل شد؟!