1 دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم
2 ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم
3 همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم
4 چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم
5 چو بر اوش رحم آید خبرش کند که بنشین بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم
6 اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم
7 نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم
8 خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم
9 تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم