- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی چاره ندانم که چیست؟ آنچه تو دانی بگوی
2 منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی
3 من به دلم یار تو، باز تو گر یار من هم به دلی کو نشان؟ ور به زبانی بگوی
4 دوش بر آن بودهای تا بخوری خون من بیخبرم خون مخور، هر چه بر آنی بگوی
5 جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو در پی اینی ببر، بر سر آنی بگوی
6 چند بگویی: ترا من برسانم به کام؟ آنچه پذیرفتهای چون برسانی بگوی
7 بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی ترک نهای، ترک این سخت کمانی بگوی