-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خویش را از دست دادم روی او بنموده شد شد مرا نابوده بوده، بودهام نابوده شد
2 هم تو راهی هم تو ره رو خویش را طی کن برس آن رسد در حق که او از خویشتن آسوده شد
3 کام عمر آن یافت کاندر راه طاعت صرف کرد وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد
4 زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد
5 دور چون با عاشقان افتاد خود بر پای خواست زان عنایت مستی بر مستیم افزوده شد
6 عشق را نازم کزو شد پاک هر آلودهٔ گو سوی ما آهر آنکو از گنه آلوده شد
7 عشق میسازد مصفا سینه را از زنک شرک زنک شرک سینهام زین صیقلی بزدوده شد
8 جان روشن آن بود کاینهٔ جانان بود عمر معمور آنکه در راه خدا پیموده شد
9 فیض را دیدم بسرعت میرود گفتم کجا؟ گفت نور حق ز واد ایمنم بنموده شد
10 گفتوگوی این سخنها سالها در پرده بود چو نشدند اغیار از آن گر بر ملا بشنوده شد