دل شد از دست و به راه طلبش از سحاب اصفهانی غزل 269

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

دل شد از دست و به راه طلبش آنچه دویدم

1 دل شد از دست و به راه طلبش آنچه دویدم غیر ناکامی و رنج و غم و اندوه ندیدم

2 رشته ی مهر و وفا را چو گسست آن بت زیبا نبود جای ملامت که دل از عمر بریدم

3 هر چه آن دوست بسوزاندم از آتش هجران هیچگه در ره وصلش نشود قطع امیدم

4 بر در میکده از راه خلوص آمدم اکنون به امیدی که دهد پیر خرابات نبیدم

5 سالها در ره مقصود زدم گام ولیکن لحظه ی ئی نو گلی از گلشن آمال نچیدم

6 من (سحابم) که نشستم به امیدی که بناگه پیکی از جانب دلبر دهد از وصل نویدم

عکس نوشته
کامنت
comment