دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را از کلیم غزل 36

دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را

1 دوش گم کردم ز بیهوشی ره کاشانه را یافتم باز از نوای جغد این ویرانه را

2 من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را

3 دل در آن کو باز یاد سینهٔ من می‌کند کنج گلخن بهتر از گلشن بود دیوانه را

4 طالع بدبین که بر چاک دلم خندید و رفت آنکه مرهم می‌نهاد از رحم، زخم شانه را

5 شوری از من برنمی‌خیزد به بزم می‌کشان داغ دارم در خموشی‌ها لب پیمانه را

6 تا کی ای سر در هوا در آسمان جویی خدا ذوقی از بالا نشستن نیست صاحبخانه را

7 آرزوی بوسه از ساقی نه حد چون منیست مستم و با ترس می‌بوسم لب پیمانه را

8 در حریم دل چو شمع ناله‌افروزی کلیم حاجت شمع و چراغی نیست آتشخانه را

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر