تا ز رویش گلستان کردم نگاه از قدسی مشهدی غزل 11

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را

1 تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را

2 شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست هیچ‌کس چون خود نمی‌داند گناه خویش را

3 همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را

4 می‌شود معلوم سوز سینه از دود جگر همچو مشک آورده‌ام با خود گواه خویش را

5 گفتم از سوز درون رمزی و دل‌ها شد کباب وای اگر می‌دادم از دل رخصت آه خویش را

6 نیست قدسی شام تنهایی جز او کس بر سرم چون ندارم عزت بخت سیاه خویش را؟

عکس نوشته
کامنت
comment