مشتاق توام با همه جوری از سعدی شیرازی غزل 508

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

مشتاق توام با همه جوری و جفایی

1 مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی

2 من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت سلطان که برد نام گدایی

3 صاحب نظران لاف محبت نپسندند وان گه سپر انداختن از تیر بلایی

4 باید که سری در نظرش هیچ نیرزد آن کس که نهد در طلب وصل تو پایی

5 بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی

6 جز عهد و وفای تو که محلول نگردد هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی

7 گر دست دهد دولت آنم که سر خویش در پای سمند تو کنم نعل بهایی

8 شاید که به خون بر سر خاکم بنویسند این بود که با دوست به سر برد وفایی

9 خون در دل آزرده نهان چند بماند شک نیست که سر برکند این درد به جایی

10 شرط کرم آنست که با درد بمیری سعدی و نخواهی ز در خلق دوایی

عکس نوشته
کامنت
comment