- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت
2 چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت
3 سواد سایه همان صورت گلیم گرفت همای فرخ اگر سایه بر گدا انداخت
4 ز رزق خویش چه سان بر خورم که داس قضا ز کشت خوشه درود و در آسیا انداخت
5 به عز و ناز منه دل که افتد آخر کار ز فرق مهر کلاهی که بر هوا انداخت
6 به طعن بی اثری های ناله ما را کشت ز کیش ماست خدنگی که سوی ما انداخت
7 صحیفه پیش نگاه و نگاه کزلک تیز دریغ گر به سر حرف مدعا انداخت
8 اگر نه لطف شب وصل کاستن می خواست ز روز هجر سخن در میان چرا انداخت؟
9 منم که با جگر تشنه می نوردم راه به وادیی که خضر کوزه و عصا انداخت
10 فغان ز غفلت غالب که کارش از سستی ز دست رفته و داند که با خدا انداخت