- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را آزادهام، نه دام شناسم، نه دانه را
2 سرمای سردمهری گل بود در چمن آتش زدیم خار و خس آشیانه را
3 کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست بیدام دیدهایم ازین گوشه دانه را
4 از حلقههای زلف تو داغم که میدهند انگشتر سلیمان انگشت شانه را
5 تیر مراد من به هدف برنمیخورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را
6 خواهم اگر ز گوشه عزلت برون روم گم میکنم ز نابلدی راه خانه را
7 در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم با خود مبر امانت این آستانه را