-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر رگ دل گاه ناخن گاه نشتر می زنم هر زمان بر ساز غم مضراب دیگر می زنم
2 در لباس شید زاهد در حرم ره می روند من درین میخانه بدنامم که ساغر می زنم
3 عقده مکتوب ما را از گشادن بهره نیست این گره بیهوده بر بال کبوتر می زنم
4 جام چون لبریز شد دیگر نمی دارد صدا با دل پر درد حرف شکوه کمتر می زنم
5 گه گریبان می درم گه می شکافم سینه را جستجوئی می کنم خود را بهر در می زنم
6 می توان گاهی بمکتوبی مرا خورسند کرد من ز مردی داستان شکوه را سر می زنم
7 تازه می گردد دلم هرگاه آهی می کشم هر نفس کز دل کشم دامن بر اخگر می زنم
8 خودنمائی شیوه من نیست، چون دیوار باغ گل بدامن دارم اما خار بر سر می زنم
9 عاقبت بر شمع رویش می زنم خود را کلیم منکه چون پروانه ام خود را برین در می زنم