1 دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا دانم که مرده بر دل میراثخوار ، خوار
2 فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی جامه وَسَخ گرفته و در خاک ، خاکسار
1 هول تاختن و کینه آختنْش مرا همی گداخته همچون کناغ و تافته تن
1 نانوردیم و خوار و این نه شگفت که بر ورد ِ خار نیست نورد
2 مردم اندر خور زمانه شده ست نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
1 بنفشه زار بپوشید روزگار به برف درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
2 که برف از ابر فرود آید ، ای عجب ، هر سال از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟