1 دل را دانم چو باغم عشقش ساخت جان نیز چو شمع زاشتیاقش بگداخت
2 از خود خبرم نباشد آری هر کس کورا نشناخت خویشتن را نشناخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گرنه یک گل چون گل روی تو در گلزار نیست نالهٔ بلبل چرا چون نالهٔ من زار نیست
2 بر سر بالینم آ وقت نگاه واپسین تا بدانی جان سپردن آنچنان دشوار نیست
1 ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا
2 بارها دل بر وفای خوبرویان بسته ام باز می خواهم که داند هر کسی عاقل مرا
1 بگذشت زجان هر کس و از آن سر کو رفت آنجا به چه کار آمد و زآنجا به چه رو رفت
2 خونی که روا بود که از تیغ تو ریزد از حسرت تیغت همه از دیده فرو رفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به