- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب در بتخانه ای را با دو چشم تر زدم کعبه در لبیک آمد حلقه تا بر در زدم
2 همچو مرغ تیزپر رفتم به سوی آفتاب آنقدر کز گرمیش آتش به بال و پر زدم
3 ظرف من سربسته بود و سیل بخشش تندرو پر نشد پیمانه ام هرچند در کوثر زدم
4 داشتم با صاحب منزل ره گستاخیی نکته بر واعظ گرفتم، نعره بر منبر زدم
5 فیض صحبت تا سحر نگسست از دنبال هم تا کواکب سبحه گرداندند من ساغر زدم
6 داشتم پر زنگ از اندوه حرمان خاطری صیقلی آیینه را در پیش روشنگر زدم
7 شمع محفل خفته بود و شوق صحبت رفته بود آتش افگندم به مجلس بال بر مجمر زدم
8 همچو خورشید آتش دل بیشتر شد موج زن آب هرچند از نم مژگان بر آن اخگر زدم
9 در ره قاتل «نظیری » را فگندم غرق خون آتشی آوردم و در عرصه محشر زدم