ز رنگ اشک دانستم که بی از فضولی بغدادی غزل 161

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد

1 ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد

2 بفرقم موی ژولیدست یا آن زلف را دیدم مرا از غیر سودایی که در سر بود بیرون شد

3 نمی دانم که بر تو عاشقم عشق اینچنین باید کمالی نیست مجنون را اگر داند که مجنون شد

4 ز اشک من مکن نفرت مکش دامن که خونست این نه خونابیست کز عکس گل روی تو گلگون شد

5 چرا سرگشته ام زینسان مگر سر رشته آهم که مربوطست با من بسته بر دولاب گردون شد

6 مگر شد ذره ذره نور چشمم صرف رخسارت که نور چشم من کم حسن رخسار تو افزون شد

7 فضولی دسترس گر یافتم بر وصف آن قامت سبب توفیق ادراک بلند و طبع موزون شد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر