-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد
2 بفرقم موی ژولیدست یا آن زلف را دیدم مرا از غیر سودایی که در سر بود بیرون شد
3 نمی دانم که بر تو عاشقم عشق اینچنین باید کمالی نیست مجنون را اگر داند که مجنون شد
4 ز اشک من مکن نفرت مکش دامن که خونست این نه خونابیست کز عکس گل روی تو گلگون شد
5 چرا سرگشته ام زینسان مگر سر رشته آهم که مربوطست با من بسته بر دولاب گردون شد
6 مگر شد ذره ذره نور چشمم صرف رخسارت که نور چشم من کم حسن رخسار تو افزون شد
7 فضولی دسترس گر یافتم بر وصف آن قامت سبب توفیق ادراک بلند و طبع موزون شد