من کِیَم، بر آستانت خستهٔ از جلال عضد غزل 254

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچاره‌ای

1 من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچاره‌ای عاشقی سرگشته‌ای از خان و مان آواره‌ای

2 نیست دلجویی که جوید خاطر دل‌خسته‌ای نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچاره‌ای

3 چشم خونبارم اگر بر کوه خون‌افشان کند لاله خونین بروید از دل هر خاره‌ای

4 گر شکنج زلف عنبربار بگشایی ز هم صد دل گم گشته یابی بسته بر هر تاره‌ای

5 بخت آنم نیست کز نزدیک بینم روی تو می‌کنم از دور در صنع خدا نظّاره‌ای

6 آنکه رخسارش چو گل رنگین بود کی غم خورد گر به خوناب جگر رنگین شود رخساره‌ای

7 سوخت صد جان شعله عشق تو چون جان جلال زان که بتوان سوخت صد خرمن به آتش پاره‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر