1 بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی، سرمست بدم چو کردم این اوباشی؛
2 با من به زبانِ حال میگفت سبو: من چون تو بُدَم، تو نیز چون من باشی!
1 آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچکسی راز همینگشایند
2 ما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند
1 چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست، بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
2 کاین سبزه که امروز تماشاگه توست، فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
1 فردا علم نفاق طی خواهم کرد، با موی سپید قصد می خواهم کرد،
2 پیمانهٔ عمر من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد؟
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.