شنیدم از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 65

الهامی کرمانشاهی

آثار الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

شنیدم درآن تیره شام سیاه

1 شنیدم درآن تیره شام سیاه سپردند آن کودکان هرچه راه

2 نگشتند جز اندک ازکوفه دور که اختر سیه بود و برگشته هور

3 به ناگه بدان کودکان بازخورد هم از کوفیان چند شبگرد مرد

4 مرآن بیکسان را به ره یافتند گرفتند و زی کوفه بشتا فتند

5 سوی پور مرجانه بردندشان بدان زشت گوهر سپردندشان

6 هم او گفتشان سوی زندان برند به دست یکی روزبان بسپرند

7 که مشکور بودی نکو نام او نکو گوهرش زاده بد مام او

8 دلش پر ز نور هدایت بدی هوادار شاه ولایت بدی

9 چو مشکور دیدارشان بنگرید همان حیدری فر ایشان بدید

10 ز دیدارشان درشگفتی بماند بدیشان بسی نام یزدان بخواند

11 بپرسید از آن هردو نام و نژاد چو بشناخت خون ازدو دیده گشاد

12 به پای ازدرلابه سر سودشان بدان خردسالی ببخشودشان

13 به زنجیر و بند گرانشان نبست تن پاکشان ازن شکنجه نخست

14 ز زندان به جای دگر بردشان زدل غم به تیمار بستردشان

عکس نوشته
کامنت
comment