- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم درآن تیره شام سیاه سپردند آن کودکان هرچه راه
2 نگشتند جز اندک ازکوفه دور که اختر سیه بود و برگشته هور
3 به ناگه بدان کودکان بازخورد هم از کوفیان چند شبگرد مرد
4 مرآن بیکسان را به ره یافتند گرفتند و زی کوفه بشتا فتند
5 سوی پور مرجانه بردندشان بدان زشت گوهر سپردندشان
6 هم او گفتشان سوی زندان برند به دست یکی روزبان بسپرند
7 که مشکور بودی نکو نام او نکو گوهرش زاده بد مام او
8 دلش پر ز نور هدایت بدی هوادار شاه ولایت بدی
9 چو مشکور دیدارشان بنگرید همان حیدری فر ایشان بدید
10 ز دیدارشان درشگفتی بماند بدیشان بسی نام یزدان بخواند
11 بپرسید از آن هردو نام و نژاد چو بشناخت خون ازدو دیده گشاد
12 به پای ازدرلابه سر سودشان بدان خردسالی ببخشودشان
13 به زنجیر و بند گرانشان نبست تن پاکشان ازن شکنجه نخست
14 ز زندان به جای دگر بردشان زدل غم به تیمار بستردشان