1 شنیدم که از پارسایان یکی به طیبت بخندید با کودکی
2 دگر پارسایان خلوت نشین به عیبش فتادند در پوستین
3 به آخر نماند این حکایت نهفت به صاحب نظر باز گفتند و گفت
4 مدر پرده بر یار شوریده حال نه طیبت حرام است و غیبت حلال!
1 خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست
2 آن قامتست نی به حقیقت قیامتست زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست
1 شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است
2 گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است
1 گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست
2 مردم هلال عید بدیدند و پیش ما عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به