1 شنیدم که از پارسایان یکی به طیبت بخندید با کودکی
2 دگر پارسایان خلوت نشین به عیبش فتادند در پوستین
3 به آخر نماند این حکایت نهفت به صاحب نظر باز گفتند و گفت
4 مدر پرده بر یار شوریده حال نه طیبت حرام است و غیبت حلال!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
1 امشب به راستی شب ما روز روشن است عید وصال دوست علی رغم دشمن است
2 باد بهشت میگذرد یا نسیم باغ یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به