آن شنیدستم که از ادیب الممالک فراهانی غزل 32

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

آن شنیدستم که از هومر حریفی ز اهل درد

1 آن شنیدستم که از هومر حریفی ز اهل درد چامه ای آکنده از دشنام خود درخواست کرد

2 گفت چون درخورد مدحت نیستم دشنام ده زانکه دشنامت مرا مدح است و خارت، به ز ورد

3 پاسخش گفتا که گر گرد از ستم خیزد بچرخ به که از نام تو بنشیند مرا برنامه گرد

4 گفت خواهم گفت اگر سرپیچی از گفتار من پیش دانایان که هومر در سخن خام است و سرد

5 در ردیف اوستادانش نباید هشت از آنک خامه اش کند است و شعرش سست و طبعش نانورد

6 هومر اندر پاسخش زد داستانی بوالعجب تا حریف افتاد از آن جوش و خروش و خشم و درد

7 گفت در قبرس شنیدستم سگی با شیر گفت آزمون را با تو خواهم گشت لختی هم نبرد

8 شیر گفتش من نه همزاد و هم آوردم ترا رو سگی را جوی و با پیوند خود کن دارو برد

9 گفت این گفتم اگر با من بناورد آمدی با سعادت دستیاری با شرافت پایمرد

10 ورنه گویم آشکارا در صف درندگان این منم کز بیم چنگم شیر را شد چهره زرد

11 کوفتم با شیر کوس جنگ و از پیکار من شیر خائف شد که چون من نیست در ناورد فرد

12 شیر گفت ارزانکه شیرانم جبان خوانند به زانکه با خون سگم باید دهان آلوده کرد

13 با قرین خویش یازد هر کسی شمشیر وگرز با حریف خویشتن بازد هر کسی شطرنج و نرد

14 هرکه جز با کفو خود در جنگ همناورد گشت سند روسی شد رخش از دور چرخ لاجورد

15 شیر نر را شیر نر کفو است و سگ را سگ قرین دستیار زن زن آمد پایمرد مرد مرد

16 هرکه نز جنس تو زو پیوند صحبت درگسل آنکه نی کفو تو زو طومار عشرت در نورد

عکس نوشته
کامنت
comment