شنیدم از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 20

1 شنیدم چو سبط رسول مجید به ایوان برفت از سرای ولید

2 بدانست کآنقوم شیطان پرست به آسانی از وی ندارند دست

3 به خود گفت آن به کزین سرزمین روم تا بیاسایم از اهل کین

4 به غربت فزون گرچه دشواری است بسی مرگ بهتر ازاین خواری است

5 پس آنگه شبی با دل دردناک روان شد سوی تربت جد پاک

6 به پوزش درآن بارگاه بلند خم آورد بالا و شد ارجمند

7 زتربت یکی نورشد آشکار که خورشید ازشرم آن گشت تار

8 همه آفرینش پر ازنور شد تو گفتی جهان وادی طور شد

9 شهنشه درآن نور مستور شد ازآن جلوه نور علی نورشد

10 خود از تاب آن جلوه از هوش رفت تو گفتی ز اندام او توش رفت

11 همان بیهشی در وی آمد پدید که در طور بر پور عمران رسید

12 ولیکن نه این نور با آن یکی است بگویم که این هردو را فرق چیست؟

13 بد آن نوری ازدوستان علی (ع) که شد بر کلیم خدا منجلی

14 بد آن جلوه ی روی جان آفرین که شد محو آن پور ضرغام دین

15 چو آن نور فرزند زهرا بدید ازآن بارگه سوی مشکو چمید

16 اگر چه به دل راز بسیار داشت نگفت ایچ و با وقت دیگر گذاشت

17 بلی محو معشوق گاه وصال به گفتار دیگر ندارد مجال