- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم که نابالغی روزه داشت به صد محنت آورد روزی به چاشت
2 به کتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد
3 پدر دیده بوسید و مادر سرش فشاندند بادام و زر بر سرش
4 چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز فتاد اندر او ز آتش معده سوز
5 به دل گفت اگر لقمه چندی خورم چه داند پدر غیب یا مادرم؟
6 چو روی پسر در پدر بود و قوم نهان خورد و پیدا به سر برد صوم
7 که داند چو در بند حق نیستی اگر بی وضو در نماز ایستی؟
8 پس این پیر از آن طفل نادان تر است که از بهر مردم به طاعت در است
9 کلید در دوزخ است آن نماز که در چشم مردم گزاری دراز
10 اگر جز به حق میرود جادهات در آتش فشانند سجادهات