شنیدم که مردی است پاکیزه از سعدی شیرازی بوستان 18

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

شنیدم که مردی است پاکیزه بوم

1 شنیدم که مردی است پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم

2 من و چند سیاح صحرانورد برفتیم قاصد به دیدار مرد

3 سر و چشم هر یک ببوسید و دست به تمکین و عزت نشاند و نشست

4 زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت ولی بی مروت چو بی بر درخت

5 به لطف و سخن گرم رو مرد بود ولی دیگدانش عجب سرد بود

6 همه شب نبودش قرار و هجوع ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع

7 سحرگه میان بست و در باز کرد همان لطف و پرسیدن آغاز کرد

8 یکی بد که شیرین و خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود

9 مرا بوسه گفتا به تصحیف ده که درویش را توشه از بوسه به

10 به خدمت منه دست بر کفش من مرا نان ده و کفش بر سر بزن

11 به ایثار مردان سبق برده‌اند نه شب زنده داران دل مرده‌اند

12 همین دیدم از پاسبان تتار دل مرده و چشم شب زنده‌دار

13 کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده طبل تهی است

14 قیامت کسی بینی اندر بهشت که معنی طلب کرد و دعوی بهشت

15 به معنی توان کرد دعوی درست دم بی قدم تکیه گاهی است سست

عکس نوشته
کامنت
comment