درویشی را شنیدم که در از سعدی شیرازی گلستان 3

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت:

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت: ,

2 به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد. ,

گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. ,

5 هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت

6 حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

عکس نوشته
کامنت
comment