- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
مالداری را شنیدم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طایی در کرم. ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بوهریره را به لقمهای ننواختی و سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی. فی الجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفرۀ او را سر گشاده. ,
2 درویش به جز بوی طعامش نشنیدی مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی
شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر بر گرفته بود و خیال فرعونی در سر، حتی اذا ادرَکَهُ الغَرَقُ، بادی مخالف کشتی برآمد. ,
4 با طبع ملولت چه کند هر که نسازد؟ شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی
دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت. واذا رَکِبوا فی الفُلکِ دَعَوُ اللهَ مخلصینَ له الدینُ. ,
6 دست تضرع چه سود بندۀ محتاج را وقت دعا بر خدای وقت کرم در بغل
7 از زر و سیم راحتی برسان خویشتن هم تمتعی بر گیر
8 وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند خشتی از سیم و خشتی از زر گیر
آوردهاند که در مصر اقارب درویش داشت. به بقیت مال او توانگر شدند و جامههای کهن به مرگ او بدریدند و خز و دمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان. ,
10 وه که گر مرده باز گردیدی به میان قبیله و پیوند
11 ردّ میراث سختتر بودی وارثان را ز مرگ خویشاوند
به سابقۀ معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم: ,
13 بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد