- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنیدم کودکی گفتا به همشاگرد خود یارب بمیرد این معلم کز جفایش جان ما بر لب
2 بگفتش سودنی زین کار زیرا دیگری آید بجایش گر فرج خواهی بگو ای کاشکی امشب
3 شکستی تخته تعلیم و بابا رفتی از دنیا بر افتادی الف تا باء و ویران گشتی این مکتب
4 مرو شو لوح قانون تا نخواند مر ترا قاضی مکن انگشت در سوراخ و راحت باش از عقرب
5 مرو در زیر بار عقل و از تکلیف فارغ زی برآور بیخ صفرا تا نفرساید تنت از تب
6 کجا دیوان و دیوانی است از دیوان مگردان رخ کجا قانون و قانونی است بی قانون مجنبان لب