مرا با دوست میباید از اوحدی مراغه‌ای غزل 592

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم

1 مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم نه با او دیگری مشغول و من با او سخن گویم

2 سر بیدوست بر زانو چه گویی؟ فرصتی باید که او بنشیند و من سر بر آن زانو سخن گویم

3 مرا گویند: دردش را بجوی از دوستان دارو نه با دردش چنان شادم که از دارو سخن گویم

4 چو بوی نافه گردد فاش بوی مشک شعر من چو من در شیوهٔ آن چشم بی‌آهو سخن گویم

5 بی رغو میتوان رفتن ز دست او، ولی ترسم وفای او بنگذارد که در یرغو سخن گویم

6 همیشه حاجت ابرو چو سر در گوش او دارد به گوش او رسد حالم، چو با ابرو سخن گویم

7 دل من چون ز موی او پریشانست و آشفته به وصف موی او باید که همچون مو سخن گویم

8 گرم چون اوحدی روزی سر زلفش به دست افتد چو چین زلف تا برتاش تو بر تو سخن گویم

9 به قول زشت بد گویان نگردد گفتهٔ من بد جهان نیکو همی داند که: من نیکو سخن گویم

عکس نوشته
کامنت
comment