مرا حدیث غم یار من بباید از اوحدی مراغه‌ای غزل 155

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

مرا حدیث غم یار من بباید گفت

1 مرا حدیث غم یار من بباید گفت گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت

2 حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند ضرورتست که با مرد و زن بباید گفت

3 دل شکستهٔ من گم شد، این سخن روزی بدان دو زلف شکن بر شکن بباید گفت

4 حدیث دوستی و قصهٔ وفاداری به من چه سود؟ به دلدار من بباید گفت

5 ز درد دوری او تا بکی کشم خواری؟ چو طاقتم به سر آمد سخن بباید گفت

6 نسیم صبح، اگر از یوسفم جدا گشتی بما حکایت آن پیرهن بباید گفت

7 دوای درد دل اوحدی به دست کنم گرم بهر که درین انجمن بباید گفت

عکس نوشته
کامنت
comment