- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا حدیث غم یار من بباید گفت گرم به ترک سر خویشتن بباید گفت
2 حکایتی که زن و مرد از آن همی ترسند ضرورتست که با مرد و زن بباید گفت
3 دل شکستهٔ من گم شد، این سخن روزی بدان دو زلف شکن بر شکن بباید گفت
4 حدیث دوستی و قصهٔ وفاداری به من چه سود؟ به دلدار من بباید گفت
5 ز درد دوری او تا بکی کشم خواری؟ چو طاقتم به سر آمد سخن بباید گفت
6 نسیم صبح، اگر از یوسفم جدا گشتی بما حکایت آن پیرهن بباید گفت
7 دوای درد دل اوحدی به دست کنم گرم بهر که درین انجمن بباید گفت