-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو که دیده در نگشاید بر این و آن بی تو
2 ز خضر گیرم و بر خاک ریزم آبحیات بزندگی شده ام بسکه سرگران بی تو
3 درین بهار چو گل از سفر توهم باز آی ببین چه می کند این چشم خونفشان بی تو
4 گمان برند که من نیز با تو هم سفرم چنین که می روم از خویش هر زمان بی تو
5 طفیلئی که پس از میهمان بجا ماند چه قدر دارد جان مانده آنچنان بی تو
6 کجاست فرصت آن کز فراق شکوه کنم بغیر نام تو نگذشته بر زبان بی تو
7 همه ذخیره شبهای تیره روزی رفت چو شمع سوخته شد مغز استخوان بی تو
8 بجام و ساغر ما قطره ای نمی افتد اگر نشاط ببارد ز آسمان بی تو
9 تو همچو تیر ز کف جسته رفته ای و کلیم بخود فرو شده چون حلقه کمان بی تو