- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
2 مگر در بزم ما آن آتشینرخسار میآید که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
3 به عزم رقص در محفل کمر چون بست میگفتم که یک عاشق نخواهد برد جانی از میان امشب
4 تپیدنهای دل از حد گذشت امید آن دارم که تیر ناز او را سینهام گردد نشان امشب
5 نباشد فرصت حرفی ز جوش گریهام ورنه شکایتها بسی دارم ز بخت سرگران امشب
6 عیان شد زندهرودی هر طرف از چشم گریانم طبیب افتادهای دیگر به فکر اصفهان امشب