-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد دل ز آن بیشتر دارم که تدبیرش کنی دل از آن دیوانه تر دارم که زنجیرش کنی
2 بر ندارد بعد مردن استخوانم را ز خاک بال پرواز هما را گر پر تیرش کنی
3 عالم دل روی ویرانی نمی بیند به خواب گر چو مهر از یک نگاه گرم تعمیرش کنی
4 حکم قتلم گردد آن حرفی که آری بر زبان نور چشم من شود خوابی که تعبیرش کنی
5 مژده مرهم دهد زخم جفای آسمان گر به تحریک ستم تیر از پی تیرش کنی
6 می شوی ایمن ز دست انداز سیلاب فنا گر سر خود را حباب جوی شمشیرش کنی
7 چند گویی پیش جانان راز عشق خود اسیر سخت میترسم از این افسانه دلگیرش کنی