1 دادهام ایمان به کفر زلف آن ترسابچه وه کزین سودا چه منت ها دگر بر دین نهم
2 برندارم سوز پشت پای او تا زندهام گوش بیچون زلف با او سر به یک بالین نهم
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
2 چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید
1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای