کرده ام از خون دل خالی از اسیر شهرستانی غزل 21

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را

1 کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را می رسانم از می حسرت دماغ خویش را

2 ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را

3 سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر خضر راه من نمی داند سراغ خویش را

4 تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را

5 از گل ساغر چمن پیرای مستانم اسیر می‌کشم از لای خم دیوار باغ خویش را

عکس نوشته
کامنت
comment