- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کرده ام از خون دل خالی ایاغ خویش را می رسانم از می حسرت دماغ خویش را
2 ایمن از ما نیستی با غیر خلوت می کنی از تو پنهان می کند آیینه داغ خویش را
3 سرنوشتی دارم از آوارگی آواره تر خضر راه من نمی داند سراغ خویش را
4 تا شود پروانه ام کامل عیار سوختن کرده ام در روز و شب روشن چراغ خویش را
5 از گل ساغر چمن پیرای مستانم اسیر میکشم از لای خم دیوار باغ خویش را