1 دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند
2 هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند
3 حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود بیخبرست مدعی، هر چه جزین بیان کند
4 گفت:وفا کنم، دلا، هر چه بگوید آن پری بر همه گوش کن ولی این مشنو که آن کند
5 زلف دراز دست را بند نهاد چند پی ور بخودش فرو هلد بار دگر چنان کند
6 من سخن جفای او با همه گفتهام، ولی پند نگیرد اوحدی، تا دل و دین در آن کند