-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم که بیاو آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم
2 ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم
3 مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی بجز عکس خیال او، که پیش چشم تر دارم
4 ز بیم آنکه چشم من ببیند روی غیر او نمییارم که از خلوت زمانی سر بدر دارم
5 به حکم آنکه جای او قمر میبیند از گردون من محروم سر گردان عداوت با قمر دارم
6 مرا امروز بگذارید همراهان، درین منزل که من، حال، ز آب دیده سیلی بر گذر دارم
7 مپرس، ای اوحدی، کز چه دلت عاقل نمیگردد؟ حدیث عقل فردا کن: که امشب دردسر دارم