1 راز تو ز بیم خصم پنهان دارم ور نه غم و محنت تو چندان دارم
2 گویی که ز دل دوست نداریم همه آری ز دلت ندارم از جان دارم
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان