1 در دل ز غم عشق تو نازی دارم وز آب دو دیده پر کناری دارم
2 با این همه همچو بادگاه و بی گاه با خاک سر کوی تو کاری دارم
1 زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را
2 ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را نظام تو کرده روان ایوان خضرا را
1 ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
2 بندگی کرده عقیق یمن و در عدن شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
1 هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت
2 تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم دهی بادهٔ پیر از کف یار جوان باید گرفت