خطی از هر سر مو محشر تابم از اسیر شهرستانی غزل 474

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

خطی از هر سر مو محشر تابم دارد

1 خطی از هر سر مو محشر تابم دارد مژه هوش ربایی رگ خوابم دارد

2 نرساند صف مژگان مرا خواب به هم دل بیدار سر رشته خوابم دارد

3 که به این کوکبه در دشت جنون تاخته است چشم آهوست که هر گام رکابم دارد

4 دل ز ویرانی من روی شگون می بیند گر سراپا شوم آیینه خرابم دارد

5 نبرد راه کسی بزم شرابی که مراست نکهت گل خبر از بوی کبابم دارد

6 می کند پیش سلامی که سلامش نکنم اینقدر ساختگی بهر جوابم دارد

7 تا سر کینه بریدم به دل آیینه شدم این گناهی است که ممنون ثوابم دارد

8 قابل پرسش عصیان شدن اکسیر من است اینقدر بس که سزاوار عتابم دارد

9 ندهم گوشه آن چشم به میخانه اسیر کم نگاهی است که مشتاق شرابم دارد

عکس نوشته
کامنت
comment