دلبری دارم که در فرمان او از شمس مغربی غزل 135

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم

1 دلبری دارم که در فرمان او باشد دلم همچو گوئی در خم چوگان او باشد دلم

2 هر زمان هر جا که می خواهد دلم را میبرد زان سبب پیوسته سر‌گردان او باشد دلم

3 هیچ با خود می‌نیاید تا بکی گوئی چنین واله و آشفته و حیران او باشد دلم

4 عرضه عالم چو نیک آید که چوگان او لاجرم میدان که جولان او باشد دلم

5 دل بهر نقشی که او خواهد برآید هر زمان کان در او گوهر ز بحر و کان او باشد دلم

6 بهر مهمانی دل خوان تجلی میدنهد هر زمان از بهر آن مهمان او باشد دلم

7 چونکه گردد موج زن دریای بی پایان او ساحل دریای بی پایان او باشد دلم

8 لولو و مرجان او خواهی ز بحز دل طلب زانکه بحر لولو و مرجان او باشد دلم

9 مغربی از بحر و ساحل بیش ازین چیزی مگوی زانکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم

عکس نوشته
کامنت
comment