1 دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است آهم گواه محضر دعوای بیخودی است
2 عالم به دور چشم تو میخانه گشته است چندانکه چشم کار کند جای بیخودی است
3 چون معنی کرشمه به لفظ آشنا مباد آگاهیی که حاصل سودای بیخودی است
4 قدر دلم بدان که چمنزاد وحشت است این قطره بازمانده مینای بیخودی است
5 دارد چمن ز سایه هر برگ جام اسیر صبح است و جوش خنده گل جای بیخودی است