1 من دلی دارم که در وی جز خیال یار نیست خلوت خاص است و این منزلگه اغیار نیست

2 از تجلی رخش آفاق پر انوار شد لیک اعمی را خبر از تابش انوار نیست

3 ذره ذره ترجمان سر خورشید است لیک در جهان یک خورده دان واقف اسرار نیست

4 کوس رحلت زد سحرگه قافله سالار عشق آه از این حسرت که بخت خفته ام بیدار نیست

5 آخر ای رضوان مرا با قصر جنت کم فریب عاشق دیدار او قانع بدین دیوار نیست

6 خویشتن دیدن بود در راه حق ترک ادب بی ادب را در حریم عزت او بار نیست

7 چند میگوئی کمر از بهر خدمت بسته ام دیدن خدمت بنزد یار جز زنار نیست

8 نوش شربتهای وصلش نیست بی نیش فراق هیچ خمری بی خمار و هیچ گل بیخار نیست

9 چون حسین آن کس که عمرش نیست صرف عشق دوست آنچنان کس هیچ وقت از عمر برخوردار نیست