دارم دلی، اما چه دل، صدگونه از قدسی مشهدی غزل 322

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل

1 دارم دلی، اما چه دل، صدگونه حرمان در بغل چشمی و خون در آستین، اشکی و طوفان در بغل

2 باد صبا از کوی تو، گر بگذرد سوی چمن گل غنچه گردد، تا کند بوی تو پنهان در بغل

3 نازم خدنگ غمزه را، کز لذت آزار او از هم جراحت‌های دل، دزدند پیکان در بغل

4 کو قاصدی از کوی او، تا در نثار مقدمش هر طفل اشک از دیده‌ام، بیرون دود جان در بغل

5 بخت مرا از تیرگی، صبح فراق و شام غم پرورده چون طفل یتیم، این در کنار آن در بغل

6 برقع ز عارض برفکن یک صبحدم، تا جاودان گردد فرامش صبح را، خورشید تابان در بغل

7 قدسی ندانم چون شود، سودای بازار جزا او نقد آمرزش به کف، من جنس عصیان در بغل

عکس نوشته
کامنت
comment