-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی
2 دلم را برده بازیگوش طفلی کز ره شوخی دو چشم کافرش با مسجد و منبر کند بازی
3 بت خود کردهام در کعبه دل کامبخشی را که در دیر و حرم با مؤمن و کافر کند بازی
4 خیال خال رخسار کسی در آتشم دارد که آهم در جگر چون دود در مجمر کند بازی
5 به مژگانش دلم سرگرم بازی گشته میترسم ز بیپروایی طفلی که با خنجر کند بازی
6 به من پیموده می کافر سیهمستی که در مجلس نگه در دیدهاش چون باده در ساغر کند بازی
7 به هنگام تبسّم خال لعل دلفریب او به هندوبچهای ماند که با شکّر کند بازی
8 به صد شوخی رود طفل سرشکم تا سر مژگان به یاد لعل او با رشته گوهر کند بازی
9 به بازیگاه طفلی بردهام قصاب بازی را که تیغ ابروی خونریز او با سر کند بازی