- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم از جان خود بیزار بیزار اگر باشد تو را از بنده آزار
2 مرا خود جان و دل بهر تو باید که قربان تو باشد ای نکوکار
3 ز آزار دلت گر چه نگویی درون جان من پیداست آثار
4 بهار از من بگردد چون ندانم چو در دل جای گلشن پر شود خار
5 گناهم پیش لطفت سجده آرد که ای مسجود جان زنهار زنهار
6 گنه را لطف تو گوید که تا کی گنه گوید بدو کاین بار این بار
7 تن و جانی که خاک تو نباشد تن او سله باشد جان او مار
8 تو خورشیدی و مرغ روز خواهی چو مرغ شب بیاید نبودش بار
9 چو برگیری تو رسم شب ز عالم چه پرها برکند مرغ شب ای یار
10 به حق آن که لطف تو جهانست که آن جا گم شود این چرخ دوار
11 به چشم جان چه دریا و چه صحرا در آن عالم چه اقرار و چه انکار
12 به تنگی درفتد هرک از تو ماند فروکن دست و او را زود بردار
13 به قصد از شمس تبریزی نگردم چگونه زهر نوشد مرد هشیار