سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی از جلال عضد غزل 271

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی

1 سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی نیک رایی، مقبلی، دانش پرستی، عاقلی

2 دستگیرم بود همچون عقل در هر حالتی روشنایی بخش همچون شمع در هر محفلی

3 از قضا ناگاه دیدم دلبری در رهگذار راستی را من ندیدم آنچنان آب و گلی

4 غمزه مستش به شوخی کرد غارت دل ز من خود نشد جز بی دلی زان دلفریبم حاصلی

5 او برفت و دل ببرد و من بماندم مستمند در جهان هرگز کسی دیده ست ازین سان مشکلی

6 وین زمان عمری ست تا آن دل برفت از پیش من کو دل من کو دل من وا دل من وا دلی

7 ای جلال! از دل طمع بردار کاو شد غرق عشق زان که این دریای بی پایان ندارد ساحلی

عکس نوشته
کامنت
comment