- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوشم آن سنگ دل پریشان داشت یار دل برده دست بر جان داشت
2 دیده در میفشاند در دامن گوییا آستین مرجان داشت
3 اندرونم ز شوق میسوزد ور ننالیدمی چه درمان داشت
4 مینپنداشتم که روز شود تا بدیدم سحر که پایان داشت
5 در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت
6 غنچه دیدم که از نسیم صبا همچو من دست در گریبان داشت
7 که نه تنها منم ربوده عشق هر گلی بلبلی غزل خوان داشت
8 رازم از پرده برملا افتاد چند شاید به صبر پنهان داشت
9 سعدیا ترک جان بباید گفت که به یک دل دو دوست نتوان داشت